عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

عشق ما؛حلما

وایبر..........

از وقتی بابایی برام گوشی جدیدو گرفته وایبر نصب کردم معتاد شدم رفت اونم تو امتحانام ای وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای امون از...............  
10 خرداد 1393

یه روز به یادموندنی......

سلام دخملی الهی فدای روی مثل ماهت بشم امروز سالگرد نامزدی منو باباییه درست 7 سال پیش تو همچین روزی بابایی مهربون به همین مناسبت منو شرمنده خودش کردو یه گوشی توپ برام گرفت میسی همسری نازم دیروز یعنی 6/3/93 دخملی برای دومین بار به گردش یک روزه رفت خانواده ما و دو تا از خاله های منو بچه هاشونو خانواده یکی از دایی جونیای مامان کلی کیفور شدیم جای همگی دوستای وبلاگی خالی هوا عاااااااااااااااااااااااالی بود شکر خدا البته یه رگبارای 2-3 دقیقه ای میومد که منو شما و بابایی بدو بدو میرفتیم طرف ماشین از صبح تا نزدیکای غروب گفتیمو خندیدیمو عکس گرفتیمو گردش کردیمو شما هم مثل همیشه یه خانوم با شخصیت بودی فدات بشم عمر من دختر طلای من حدود ...
7 خرداد 1393

شاخ اقا غوله رو شکستم.......

دیروز بالاخره بعد از 9 ماهو اندی موفق شدم دخملی رو ببرم اتلیه ......... دیروز ساعت 5و نیم به همراه عمه جونو حانیه و حسین کوچولو راهی اتلیه شدیم اما چشمتون روز بد نبینه دخمل بلای ما اونقدر گریه کرد که اعصاب برام نذاشته بود و منو از کرده خودم پشیمون کرد منی که نقشه ها ریخته بودم واسه عکساش و دوست داشتم تعداد زیادی عکس از این فسقلی بگیرم فقط به 3-4 تا عکس اکتفا کردم خلاصه کار یک ساعته ما به نزدیکای 3 ساعت کشیده شد و یکی از روزهای وحشتناک زندگیم بود چند تا عکس از شاهکار امروز وروجکمون...... دخمل داری چی میخوری؟؟؟   دالم به به میخولم مگه چیهههههههههههههههههه!     واین ذوق بعد از خوردن به به...........
1 خرداد 1393

حلمای 9 ماه و نیمه من..........

نازدونه مامان سلام عزیزدلم این روزها بالاخره یه حرکت جدید یاد گرفته اونم بای بای کردنه یه کار خیلی بامزه دیگه ای که چند شب پیش وقتی خونه مامان طاطا اینا بودیم دخملی انجام داد این بود که وقتی مامان طاطا جوراب حلما رو دستش گرفته بود و داشت صحبت میکرد حلمای نازم محکم روی پاهای کوچولوش میزد که یعنی این مال منه الهی فدای اون فهمو شعورت بشم طلا خانوم پریشب بابا علیرضا خدا رو شکر به سلامت از سفر کربلا برگشت با کلی سوغاتی واسه یکی یدونش دستت دردنکنه باباجونم همین که سالم برگشتی کلی ارزش داره برامون ایشالا که سایه شما و مامان جونم همیشه مستدام باشه لطفا برای دیدن عکسای نازدونه تشریف ببرین ادامه مطلب   حلما خانوم عاشق تلفنه قبلنا وق...
29 ارديبهشت 1393

زندگی سلااااااااااام.........

سلام به دخمل ناز و خوشملم سلام به دوستای گل وبلاگی که اینقدر مهربوننو به ما لطف دارن 4 شنبه 17/2/93 دخملی رو بردیم دکتر پیش همون دکتر ایرانی که قبلا تعریفشو کردم 2 تا شربتو یه قرص به دخملمون دادو به مدت 2 روز نازنینم خوب خوب شد خدا جونم شکرت واقعا دکتر خوب یه نعمت بزرگیه ..... جمعه صبح بابا علیرضا با کاروانش راهی کربلا شد خدا پشتو پناهش ایشالا همه مسافرا به سلامت به وطنشون برگردن (امین).......ما هم از نزدیکای ظهر تا اخر شب اتراق کرده بودیم خونشون و همون شب بابایی یه کیک کوچولو گرفتو 9 ماهگی دخملی رو در کنار مامان طاطا و دایی جونو خانوم دایی جون جشن گرفتیم خدا رو شکر روز خیلی خوبی بود دوباره شنبه بعد از ظهر رفتیم خونه مامان طاطا ...
22 ارديبهشت 1393

نتیجه مسابقه......

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دخملی من به لطف همه شما دوستان عزیزم تو مسابقه نفر اول شد ممنون از محبت همتون ...
20 ارديبهشت 1393

این روزا........

این چند روز دخترکم سخت سرما خورده و بی حاله شبها تب میکنه و روزها مدام بهونه میگیره و نق میزنه و دوست داره بغلش کنم  کلافه شدم خودمم سرما خوردم نمیدونم به خاطر اونه که این فسقلی خوب نمیشه !!! این روزای بدحالی اصلا غذا نمیخوره و فقط شیر میخوره نازنینم مثل مامانش عاشق میوه ست اما تو این روزا اصلا نمیخوره الهی بمیرم برات گلکم امروز بعد از ظهر میخوام زنگ بزن مطب دکتر ایرانی که خیلی تعریفشو شنیدم اون 2 تا دکتر که هیچی حالیشون نبود خدا کنه لااقل این یکی دوای درد بچمو بدونه خدا جونم دیگه طاقت ندارم نی نی نازی که هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشد تا مامانشو میدید کلی براش دستو پا میزد و لبخند از روی صورت ماهش برداشته نمیشد چند روزه با گریه ...
15 ارديبهشت 1393

چکاپ 9 ماهگی............

الهی فدات بشم مامانی دیروز یه کوچولو سرما خوردی و همش سرفه میکردی دیشب هر 1 ساعت با گریه بلند میشدیو شیر میخوردی اخه بینیت کیپ میشد و اذیت بودی ساعت 4 صبح که برای شیر خوردن بیدار شدی وقتی به سرت دست کشیدم دیدم داغی و تب کردی بازی بازی بیدارت کردمو بهت شربت استامینوفن دادم و پاشویت کردم و همش نگرانت بودم که تبت بالا نره که خدا رو شکر بهتر شدی و یکی دو ساعت 3 تایی شب زنده داری کردیم البته بابایی که کار هرشبشه و در واقع ما مزتحم بابایی بودیم بگذریم حدود ساعت 10 صبح بابا مرخصی گرفتو با هم رفتیم درمانگاه  برای کنترل وزنو قدت خدا رو شکر وزنت خوب بود اما قدت خیلی رشد نداشتو 2 ماهه فقط یک سانت بلند شده بودی برای سرماخوردگیتم رفتیم پیش دکتر هاشم...
11 ارديبهشت 1393

دومین مروارید.........

اخ جووووووووووووووووووووووون دندون دوم دخملکم امروز 93/02/03 جوونه زد (پایین سمت چپ)  خدا جونم شکرت به خاطر دونه دونه نعمتهات ممنونتم که محافظ همه نی نی های نازی دوست داریم و تنها تو را میپرستیم  الحمدلله علی کل نعمه
3 ارديبهشت 1393