عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

عشق ما؛حلما

سوغاتی - هدیه - عکس .....

سلام سلام به گل دخمل نازم فدات بشم مامان الان که دارم برات مینویسم شما در حال بازی کردن با کنترلو موبایلی چکارت کنم اخه من هرچی عروسکو اسباب بازی میذارم جلوت تا برداری و باهاش بازی کنی گیر میدی به کنترل و موبایل شما هم مثل بابایی عاشق این جور چیزایی انگار بگذریم عزیزدلم بابا علیرضا از سفر برگشت با کلی سوغاتی برای شما خوب خودتو تو دل بابام جا کردیا بلا بابا جونم زیارتت قبول عکس چند تاشونو برات میذارم تا کیف کنی                                    &n...
24 اسفند 1392

برای اولین بار..........

92/12/17 برای اولین بار تو این 7 ماه یه اتفاقی افتاد اگه قول میدین بهم نخندین تشریف بیارین ادامه مطلب دوست جونیا من برای اولین بار دخملمو جیگرمو یکی یدونمو بردم حمووووووووووووووووووووووووووووم وااااااااااااای خدا جونم از خوشحالی اون لحظه تو پوست خودم نمیگنجیدم شاید باورتون نشه تازه اون موقع بود که فهمیدم مننننننننننننننننننننننن واقعااااااااااااااااااا مادر شدددددددددددددددددم خیلی لحظه ی قشنگی بود کلی با دخملی اب بازی کردیم فدات بشم مامانی میدونم که به شما هم خیلی خوش گذشت قربونت بشم  نازنین دردو بلات تو زمین ...
19 اسفند 1392

هفتمین ماهگرد.......

  حلما= اااااا خوشبحالتون میخواین کیک بخورین عجب ادمایی هستین شما برای من جشن میگیرین کیکشو خودتون میخورین خواهش میکنم یه کوچولو به منم بدین موقعی که داشتم عکسا رو نگاه میکردم چشمم به این عکس افتاد دلم ضف رفت براش الهی فدات بشم من که اینقدر خانومیییییییییییییییی مامانی ببخش که اینقدر عکسا بی کیفیتن البته بیشترش به خاطر تکون خوردنای شماست اما با گوشی بهتر از این نمیشه یادمون باشه موقع سال تحویل دعا کنیم بابا یه دوربین دیجیتال بخره که دیگه نگه دیجیتالم کجا بود     ...
13 اسفند 1392

دخترم 7 ماهه شد......

وااااااااااااااااااااااای خدا جونم اصلا باورم نمیشه که من 7 ماهه که مادرم .......7 ماهه که همدم تنهاییم دخترک کوچولوی فینگیلیمه .........7 ماهه که که صبحا به عشق دیدن بچمو و بازی کردن باهاش بیدار میشم 7 ماهه دارم عروسک بازی میکنم خدایا بی نهایت شکرت امروز یعنی 12/12/92 دخترک ما 7 ماهه شد دیروز صبح بابا علیرضا با کاروانش راهی کربلاشد خوش به سعادتش خدا روزی 2 ماه یک بارش کرده زیارت امام حسین رو واقعا بهش غبطه میخورم هر سری که کاروان میبره انگار دفعه اولشه که به این سفر میره بس که ذوق زدستو و هیجان داره عاشق امام حسین یعنی ........بابای من -باباجونی التماس دعاااااااااااااااااااا ........... جونم براتون بگه که دیروز دخملی ...
12 اسفند 1392

کارهای خونه تکونی........

1/پاک کردن غم گذشته ها 2/دور ریختن کینه ها 3/شستن افکار منفی 4/چیدن عشق در طاقچه 5/سبز کردن مهر 6/خرید شادی و حراج محبت   خونه تکونی امسال به حول قوه الهی ان شاالله ...
10 اسفند 1392

جوجه من........

عکس بالا نشاندهنده کارایی دیگر گهواره در شرایط خاص...   دخملی یک ساعت بعد از سوراخ کردن گوشهای نازش که هنوز یه خورده قرمزن.....   این بلوز خوکشل رو هم خاله فاطمه مامان طاها کوچولو (پسر همسایه) براش از مشهد سوغاتی اورده دست گلش درد نکنه دوست داریم خاله جونی...   حلما خانوم تهنای تهنا به مدت یکی دو دقیقه میشینه......(این لباس خوشگل رو هم مامان طاطا برات گرفته هدیه به خاطر سوراخ کردن گوشهات مامانی عاشقتم فدای محبتت ممنونتم )     این جعبه اجرهای خونه سازی رنگی رنگی رو هم حانیه طلا (دختر عمه جونی) هدیه داده به دختر داییش الهی فدات عروسکم دست گلت درد نکنههههههههههه..... &nb...
10 اسفند 1392

یه روز خوب............

اول از همه دلم میخواد خدا رو به خاطر تمام نعمتهایی که به من ارزانی داشته شکر کنم خدا جونم میدنم خیلی بنده بدی هستم اونقدر بد که ارزش یه نیم نگاه تو رو هم ندارم خودم میدونم اما ..........اما تو اینقدر خوب و بزرگی اونقدر مهربونو رحیمی که .............خدا یا به خاطر همه چیز شکر خدا یا به خاطر نعمت سلامتی شکر....... خدا یا به خاطر همسر و  فرزند گل و نازنینم شکر .........خدا جونم به خاطر پدر و مادر عزیز و مهربونم شکر......... خداجونم اینقدر نعنتهات بیشمارن که اصلا زبان من از شمارش اونها قاصره خدایا منو جزو بنده های شاکرت قرار بده (امین) حالا اگه دوست دارین بفرماین ادامه مطلب دیروز بالاخره بعد از 6 ماه امروز و فردا کردن تصمیم خ...
7 اسفند 1392

دکتر بی وجدان و .........

سلام عزیزدلم مامانی ببخشید که دیر اومدم هفته قبل دخمل نازنینم سرما خوردگی خفیفی داشت طوری که فقط موقع شیر خوردن احساس میکردم از توی بینیش ترشحه و انگار کیپ شده و صدای خور خور میده با همسری به این نتیجه رسیدیم که عسلک رو به دکترش نشون بدیم وقتی وارد مطب شدیم اولش دخملک اروم بود اما 10 دقیقه نشد که نق و نوق خانوم خانوما شروع شد طفلی خوابش میومد و طبق عادتی که داره فقط فقط روی پایی که دراز شده و در حال تکون دادنه میخوابه هر کاری کردیم که روی شونه هامون سرشو بذاره و بخوابه نشد که نشد تا این که بابایی بی رو درواسی به منشی دکتر گفت خواهر یه زیر اندازی چیزی نداری من پهن کنم رو زمین تا دخترمو بخوابونم ؟ خدا پدر منشیه رو بیامرزه یه تیکه...
2 اسفند 1392