عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

عشق ما؛حلما

شونزدهمین ماهگرد......

سلام عچقم ورودت رو به هفدهمین ماه و پایان 16 ماهگی رو بت تبریک میگم وای خدای من چقد زود میگذره چقد تند تند دخنرکم بزرگ میشه انگار همین دیروز بود که برای اولین بار بغلت کزدم الهی فدات شم عمرم حلمای من این روزا خیلی جیگرتر شده تا چشمش به بخاری میفته زودی میگه آ..آ و انگشت سبابشو تکون میده و بعدش میگه اوففففففففف کلماتی مثل ...بیا _ نه _ آبه رو جدیدا زیاد تکرار میکنی بع بازیهای کلاغ پر _ لی لی لی حوضه _ اتل متل خیلی علاقه داری و خودت یه وقتایی با خودت این بازیعا رو میکنی چند تا عکس از حلمای دردونم میزارم تو ادامه مطلب خوشحال میشیم نگاه کنین هوادارای حلما بوووووووووووووووس   الهی فدای لالایی کرد نی ...
15 آذر 1393

این روزها.........

سلام عروسک مامان الهی فدات بشم مامانو ببخش که دیر به دیر میام  این روزا ماشالا اینقد وروجک شدی که اصلا نمیتونم تنهات بزارم مبلارو جمع کردیم چون دوبار از روی مبلا افتادی  خلاصه  خونمون خیلی بامزه شده خوشگلم یه خورده سرماخوردی که دیشب همش تب داشتی و یه بارم استفراغ کردی که خیلی ترسیدیم با استامینوفنو پاشویه تبت پایین میومد ولی بعد 5 دقیقه دوباره داغ میشدی این 24 ساعت خدا میدونه چی کشیدم الان خداروشکر حالت بهتره عزیز دل مامان این روزا تلاشت برای ایستادن خیلی زیاد شده و تقریبا یکی درمیون میتونی وایسی وقتی وایمیسی واسه خودت دست میزنی و دوست داری همه تشویقت کنن با تلفن خیلی قشنگ صحبت میکنی عاشق تعریف کردناتم هر روز مامان طاطا ...
1 آذر 1393

هشتمین مهمون مرواریدی.........

سلام جیجرم خوبی مامانی؟ الهی فدات شم هشتمین دندون کوچمولیه نازتم روز 5 ابان جوونه زد بی سرو صدا و اذیت خداروشکر دندون نیش بالا سمت چپ اینم 8 تا بوس به خاطر دراومدن هشتمین مرواریدت  راستی این روزا دخملی یه کار جدید یاد گرفته اونم فوت  کردنه تا یه فنجون چای رو میگیریم جلوی لبای کوچولوت زودی شروع میکنی به فوت کردن و خودت از این کارت خیلی خوشت میاد و هی فوت میکنیو ذوق میکنیو میخندی دیروز یه لیوان شربت البالو دستم بود گرفتم جلوی لبت که بخوری بعد شروع کردی به فوت کردن عسیییییییییییییسم فک کرده بودی چایی میخوای بخوری ...
9 آبان 1393

دخترکه فعال من.........

سلام دردونه ی من الهی فدات بشم این روزا تصمیم گرفتی تنبلیو کنار بزاری  و دل مامانی رو شاد کنی عزیز دل من روز 27/7/93 حدود ساعت 10:20 دقیقه شب به صورت کاملا خودجوش در حالی که نشسته بود دستشو رو پاهای من گذاشتو بلند شد و تهنای تهنا وایساد شلید حدود 30 بار این کارشو تکرار کرد و هر دفعه با خنده و خوشحالی و وقتی منو بابایی تشویقش میکردیم بیشتر تلاش میکرد و ااخرین رکورد اون شب 18 ثانیه بود روز بعد یعنی 28/7/93 دوباره دخملی شروع به فعالیت کرد و دست از تلاش برنداشت و فعلا در حال حاضر اخرین رکورد 28 ثانیه بوده همون روز من تو اشپزخونه بودم وقتی اومدم تو هال تا به دخملی سربزنم دیدم خانوم خانوما رو مبل وایساده باور نمیشد دیگه کارم...
30 مهر 1393

هفتمیشم جوونه زد هوراااااااا.....

سلاااااااااااااااااام دخملی جیگری نفسی از روز دوشنبه دردونه مامان تب و اسهال داشت و خیلی کسل و بی حوصله بود و هی  تبش با استامینوفن و پاشویه پایین میومد تا اینکه روز 4 شنبه  اوضاع بهتر شد و من ساعت 10و 20 دقیقه هفمین مرواریدی رو که جوونه زده بود رویت نمودم پایین سمت چپ دومی هوراااااااااااااااااااااااااااااا مبارکت باشه نفسم   اینم یه عکس از کوچمولیات دلم تنگ شد واسه اون روزا ...
19 مهر 1393

چهاردهمین ماهگرد......

سلام نفسم سلام عمرم سلام زندگیم عزیز دلم این چند وقت خیلی فعال شدی شنبه بعداز ظهر خونه مامان طاطا بودیم که یه دفه دیدیم داری 4 دستو پا میری نمیدونی چقد وق زده شدیم از همه بیشتر خودت ذوق میکردی و ما تن تن بت میگفتیم یک دو سه چار و شما هم با خوشحالیو خنده حرکت میکردی عاشقتم ملوسکم امروز بابایی از سرکار که برمیگشت یه کیک کوچولو واسه دخملی گرفتو چارده ماهگی ثمره عشقمونو جشن گرفتیم عزیزم 14 ماهگیت مبارک ایشالا 140 سالگیتو همه با هم جشن بگیریم       ...
14 مهر 1393

دختر 13 ماهو اندی .........

دختر ناز نازیه من همچنان تو راه رفتن تنبلی میکنه اما به هر چیزی که دمه دستش باشه اویزون میشه و تمام تلاششو میکنه تا بلند بشه و در 80% موارد موفق میشه و روی پاهاش میایسته (دقیقا روی انگشت پاهاش نه کف پا ) کلاغ پر رو خیلی با مزه با اون انگشت کوچولوش انجام میده وقتی اتل متل توتوله براش میخونم محکم میزنه رو پاهاش ماما  بابا و به به رو جدیدا میگه و یه وقتایی که بش میگم بگو بابا میگه ماما که از حالا منو داره با این سن کمش سزکار میزاره غلاقه خاصی به جیب پیراهن بابا یی (بابای حلما) و بابا جون (بابای مامان) داره و تا بغلشون میره به یک چشم برهم زدن تخلیه شون میکنه به قران جیبیه بابایی خیلی علاقه داره و تا دستش میگیره بازش میکنه و با اون صدای قشنگ...
3 مهر 1393

ششمین مروارید.......

ششمین مروارید عروسکم امروز ساعت 12 ظهر مشاهده شد بالا سمت چپ دندون دوم مبارکت باشه عسلم فدات بشم که اینقد خانومی و مثل اسمت صبوری  ماشاالله  خدایا شکرت جوجوی مامان وقتی تو بغلم  خواب بود این عکسا رو ازش گرفتم ...
3 مهر 1393

وروجکه خونه ی ما...........

این روزا دخملی به همه جا سرکشی میکنه البته همون نشستنکی دیروز برای اولبن بار اشپزخونه و حموم رو فتح کرد مامانی فدات پس کی میخوای راه بیفتی تنبل خانوووووووووووم ...
17 شهريور 1393