عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

عشق ما؛حلما

خبر خبر..........

سلام عزیزدل مامانی فدای اون تکونای با وقارت اینقدر به این تکونا عدت کردمو وابسته شدم که اگه 5 دقیقه بگذره و از تکون خانوم طلا خبری نشه غم عالمو میگیرم نازنینم 3 شنبه مامان معصومه و عمه جون و هانیه جون و باباش رفتن شمال جاشون خیلی خالیه دلم برای هانیه یه ذره شده در ضمن گلم یه خبر خوبم برات دارم اونم اینه که............................عمه جون که وبلاگ ثمره عشق ما از اونه و مدتهاست غیر فعاله یه نی نی تو راه داره که هانیه خیلی ذوقشو میکنه و همیشه به من میگه خانم دایی نی نی تو بذار خونه ما پیش نی نی خودمون تا من که ازشون بزرگترم مواظبشون باشم همیشه هم تا منو میبینه اول شکممو بوس میکنه فدای مهربونیت بشم عزیزم خدا جونم همه نی نی ها...
26 ارديبهشت 1392

این روزا......

مامانی فدات بشه دخمل نازنینم ماشالا این روزا اینقدر تکونات زیاد شده که من صبحها با تکونا و ورجه وورجه های تو بیدار میشم جدیدا اشتهام خیلی زیاد شده دست خودم نیست یه وقتای اینقدر غذا میخورم که بعد از تموم شدن غذا به نفس نفس زدن میوفتم راستی 9/2/92 تخت و کمد دخملمونو سفارش دادیم گفتن تا 40 روز طول میکشه تا اماده بشه من خیلی دوستش دارم و به نظرم خیلی شیک میاد امیدوارم دختر نازنینم هم از اونا خوشش بیاد متاسفانه هنوز تو انتخاب رنگ سرویس کالسکه و..... موندیم و فعلن اقدامی نکردیم امروز هم مامان جونم زحمت کشیدنو برامون اش درست کرده و40-50 نفر مهمون دعوت کرده این یه جور رسمه که ما داریم دعا کنید به خوبی مراسممون بگذره میخوام یواش یواش حاضر...
17 ارديبهشت 1392

رنگ سیسمونی خانوم طلا...............

دیروز بعداز ظهر بعد از اینکه کار درمانگاهم تموم شد با مامان طاطا و بابایی و خاله جون (منظور همون خانوم دایی جون) رفتیم برای دیدن و خرید یه سری وسایل برای خانوم طلا واقعا ادم وقتی تو این مغازه ها میره اصلن دلش نمی خواد بیرون بیاد اما خرید وسایل سیسمونی برامون یکم سخت بود چون اصلن نمیدونیم چه رنگی رو انتخاب کنیم اما با این حال یه سری از وسایل رو خریدیم که در اینده عکسهاشو میذارم دوستای مهربونم میشه به من در انتخاب رنگ سیسمونی دخملی کمک کنید خیلی خیلی ممنون میشم بی صبرانه منتظر نظراتتونم فعلن بای ...
29 فروردين 1392

صلی الل علیک یا فاطمه الزهرا.........

سیه پوشیده ماه امشب       شکسته بغض اه امشب تو ای زهرای ریحانه    کجا رفتی غریبانه مزار بی نشانت کو    بگو قبر نهانت کو علی ماندست و کوه غم     علی ماندست و این ماتم سلام ای جاری کوثر     سلام ای جان پیغمبر سلام ای سر اعطیناک   سلام ای قبله افلاک تو یاس ال یاسینی      گواه غربت دینی ...
25 فروردين 1392

الهی من فدات........

سلام دیروز 17/01/92 رفتم سونو بالاخره جنسیت ناناز مامانی معلوم شد ........... نی نی ما دخمله مامان قربونت بشه عزیز دلم تکونای نی نی از اول فروردین شروع شده دخملی ما تو 22 هفتگی و 6 روز  446 گرمه عزیزم هنوز نیم کیلو هم نیستی خدایا شکرت که منو لایق مادر شدن دونستی همیشه فکر میکردم وقتی جنین توی شکم تکون بخوره به ادم حس بدی دست میده اما الان با هر تکونی که میخوره جون میگیرم و خدا رو  شکر میکنم   ...
24 فروردين 1392

غیر منتظره و تلخ...................

سلام من اومدم بعداز مدتهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میلاد رسول اله که 3 شنبه بود اسباب کشی داشتیم اومدیم خونه خودمون با کلی خوشحالی البته من دست به سیاه و سفید نزدم همه کارها رو خانواده منو و همسری زحمت کشیدن مادر بزرگ مهربونم با یه جعبه شیرینی به خونه ما اومد و صبحانه رو با هم خوردیم مامانو بابامو و همسری هم در حال جمع و جور کردن وسایل شبش همگی رفتیم خونه مامان بزرگم بنده خدا از خوشحالیش برای من الو بخارا- کشک محلی- تخمه شور و خلاصه هرچی که فکر میکرد من دلم میخواد رو برام اورد تا بخورم 5 شنبه از سرکار رفتم خونه مامانم اینا و مامان بزرگ هم مثل همیشه که عصر 5 شنبه ها میامد اونج...
4 اسفند 1391

می نویسم با کمال بی حوصلگی...........

سلام تو رو خدا ببخشید که این قدر دیر به دیر میام نه حال جسمیم خوبه نه حال روحیم خیییییییییییییلی خسته ام از این همه حالت تهوع باورتون نمیشه 7 کیلو کم کردم البته خیلی به خاطر این موضوع ناراحت نیستم چون خداییش خوش تیپ تر شدم اما دلم برای نی نیم میسوزه این قدر دلم برای خوردن تنگ شده که خدا میدونه هر کی داره یه چیزی میخوره حرصم در میاد و حسودیم میشه بگذریم راستی 3 این ماه رفتم برای سونو nt و nb که برای سلامت جنینه خدا رو شکر همه چی خوب بود باورتون نمیشه یه جنین 5-6 سانتی چه تکونایی میخورد دکتر میگفت اصلن نمیذاره اندازه شو بگیرم من همه چی رو از توی مانیتوری که توی سقف کار گذاشته بودن میدیدم اون لحظه تموم ناراحتیام رو فراموش کرده بود...
6 بهمن 1391

بعد از 2 هفته انتظار......

سلام به همه دوست جونیای خودم بالاخره اومدم ......اومدم تا از همه دوستهای عزیزم به خاطر دعایی که برام کردنو به یادم بودن تشکر کنم .......اومدم بهتون بگم 17 دی رفتم سونو خدا رو شکر هر 2تا هماتوم برطرف شده و منم از دیروز رفتم  سرکار اما این حالت تهوع لعنتی داره منو از پا در میاره اصلن انرژی ندارم اب میخورم حالم به هم می خوره هیچ چیز تو معده ام نمیمونه انواع و اقسام داروها -سیرابی-شربت زنجبیل خلاصه هر چیزی که به ذهنمون میرسید امتحان کردیم اما هیچ فایده ای نداشت تو این چند وقته 4 کیلو کم کردم حالا از شما دوستای گلم میخوام اگه تجربه ای در این مورد دارین به منم بگین تا بلکه بر این حال زار من افاقه ای بکنه متاسفانه علم نتونسته چاره ...
19 دی 1391