عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

عشق ما؛حلما

غیر منتظره و تلخ...................

1391/12/4 12:16
نویسنده : مامان و بابا
282 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

من اومدم بعداز مدتهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

میلاد رسول اله که 3 شنبه بود اسباب کشی داشتیم اومدیم خونه خودمون با کلی خوشحالی البته من دست به سیاه و سفید نزدم

همه کارها رو خانواده منو و همسری زحمت کشیدن مادر بزرگ مهربونم با یه جعبه شیرینی به خونه ما اومد

و صبحانه رو با هم خوردیم مامانو بابامو و همسری هم در حال جمع و جور کردن وسایل شبش همگی رفتیم خونه مامان بزرگم

بنده خدا از خوشحالیش برای من الو بخارا- کشک محلی- تخمه شور و خلاصه هرچی که فکر میکرد من دلم میخواد رو برام اورد تا بخورم

5 شنبه از سرکار رفتم خونه مامانم اینا و مامان بزرگ هم مثل همیشه که عصر 5 شنبه ها میامد اونجا

اینبارم اومد اخه مامانم چون کارمنده و جمعه ها خونه ست همگی با هم شام خوردیم و بعداز شام  ما

اومدیم خونمون مامان بزرگ تا ظهر خونه مامان اینا بود و وقتی بابام میخواست بره مصلا اونم راهی میشه

تا بره خونشون حالا از مامان اصرار که ناهار بمون بعد برو از مامان بزرگ انکار که نه باید برم بچه ها عصر

جمعه میان باید برم خلاصه راهی میشه و میره اون روز مامانم دلشوره عجیبی داشته تا بعداز نماز مغربو

عشا  زنگ میزنه به مامان بزرگ که دیگه اون موقع مثل همیشه از مسجد اومده اما .................

هرچی تماس میگیره جواب نمیده با موبایلش تماس میگیره جواب نمیده خونه تک تک خاله ها زنگ میزنه

اونجا نیست خونه داییا زنگ میزنه اونجا نیست تا اینکه داییم که خونشون نزدیک اونجاست با اصرار مامان میره

خونه مامان بزرگ وقتی برقو روشن میکنه میبینه مامان بزرگ یه گوشه نشسته با صورت کبود هرچی

صداش میکنه جواب نمیده تو بغلش میگیره تا بخوابونتش یه دفعه یه اهی میکشه و تموم مامان بزرگم

رفت مثل پرنده ها پر کشیدو رفت مامان بزرگی که هیچ بیماری نداشت از منم سالم تر بود هیچ کس

باورش نمیشه من که مثل بهت زده ها شدم خیلی دلمون براش تنگ شده هیچ وقت فکر نمیکرم که یه

روزی از دستش بدیم مامان بزرگ خوشگلم 3 روز بعد از تولش ما رو تنها گذاشتو رفت رفتو بچه منو که

اینقدر ذوقشو میکردو ندید مامان بزرگ مهربونم ایشالا یا فاطمه زهرا هم نشین بشی با حضرت معصومه

که دیروز سالروز وفاتشون بود هم نشین بشی و شفیعت باشن الهی امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

نگین مامان آمیتیس
4 اسفند 91 23:39
درود به مهتاب عزیزممممممم
خوبی دوستم
نی نی خوبه؟ از نی نی برامون نمیگی چرا؟
فوت مادر بزرگت رو تسلیت میگم
خیلی متاسفم



سلام عزیزم ممنون نی نی هم خوبه یه خورده حالو هوامون که خوب شد از نی نی هم مینویسم
مامان صدرا
5 اسفند 91 9:26
خدا رحمتشون کنه. انشااله بقای عمر شما باشه
خوشا به سعادتشون که مرگ راحتی داشتند و بیماری نکشیدند.
انشاالله همنشین خانم فاطمه زهرا در محشر باشند.
همه از خداییم و به سوی او خواهیم رفت.
خدای مهربون به حق خانوم زینب به همتون صبر بده.


فدات گلم ممنون که بهمون سر زدی
زینب مامان فرشته آسمونها امیر عباس
5 اسفند 91 19:43
سلام خیلی ناراحت شدم ...
خدا رحمتش کنه ...
انشالله با خوبان هم نشین بشه ..
خیلی خیلی دلم گرفت ...
خدا مامان و بابات و برات نگهداره عزیزم ...
زیاد غصه نخور برای بچه خوب نیست


قربونت بشم عزیزم ممنون
مامی امیرحسین
14 اسفند 91 14:26
سلام گلم
تسلیت میگم. انشاالله بقای عمر شما و خانواده محترم باشه.


سلام عزیزم ممنون
نگین مامان آمیتیس
19 اسفند 91 17:53
درود مهتاب جونمممممممممم خوبی عزیزم بهتر شدی ؟ نی نی چطوره عزیزمممممممممممم چرا نمیای از خودت و نی نی برامون بگی دلمون آب شد بیا دیگه زود بیااااااااااااااااااا وقتی به دنیا اومد و سرت حسابی شلوغ شد اونوقت میگی کا سش از این فرصت هام استفاده میکردم بیا زود ی بگو بدونیم نی نی ون دخمل یا پسر راستی من شما رو به یک مسابقه دعوت کردم یه سر به وبلاگ آمیتیس بزن لطفا عزیزم
نگین مامان آمیتیس
20 اسفند 91 20:13
MAHTAB JONAM LOTFAN ZOD BIYA BE WEBE AMITIS MAN SHOMARO BE MOSABEGHEYE CHERA VASE NINI WEBLOG SAKHTAM DAVAT KARDAM AZIZAMMMMMMMMMMMM
مامی امیرحسین
28 اسفند 91 23:53
میای کامنت میذاری میری؟!!
خوبی؟
یه خبر از خودت بذار!
نی نیت چطوره؟


سلام عزیزم هنوز حالم خوب نشده قول میدم به محض اینکه خوب شدم بیام روحیه خرابی دارم حالت تهوع و....معلوم نیست تا کی باید تحمل کنم