غیر منتظره و تلخ...................
سلام
من اومدم بعداز مدتهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میلاد رسول اله که 3 شنبه بود اسباب کشی داشتیم اومدیم خونه خودمون با کلی خوشحالی البته من دست به سیاه و سفید نزدم
همه کارها رو خانواده منو و همسری زحمت کشیدن مادر بزرگ مهربونم با یه جعبه شیرینی به خونه ما اومد
و صبحانه رو با هم خوردیم مامانو بابامو و همسری هم در حال جمع و جور کردن وسایل شبش همگی رفتیم خونه مامان بزرگم
بنده خدا از خوشحالیش برای من الو بخارا- کشک محلی- تخمه شور و خلاصه هرچی که فکر میکرد من دلم میخواد رو برام اورد تا بخورم
5 شنبه از سرکار رفتم خونه مامانم اینا و مامان بزرگ هم مثل همیشه که عصر 5 شنبه ها میامد اونجا
اینبارم اومد اخه مامانم چون کارمنده و جمعه ها خونه ست همگی با هم شام خوردیم و بعداز شام ما
اومدیم خونمون مامان بزرگ تا ظهر خونه مامان اینا بود و وقتی بابام میخواست بره مصلا اونم راهی میشه
تا بره خونشون حالا از مامان اصرار که ناهار بمون بعد برو از مامان بزرگ انکار که نه باید برم بچه ها عصر
جمعه میان باید برم خلاصه راهی میشه و میره اون روز مامانم دلشوره عجیبی داشته تا بعداز نماز مغربو
عشا زنگ میزنه به مامان بزرگ که دیگه اون موقع مثل همیشه از مسجد اومده اما .................
هرچی تماس میگیره جواب نمیده با موبایلش تماس میگیره جواب نمیده خونه تک تک خاله ها زنگ میزنه
اونجا نیست خونه داییا زنگ میزنه اونجا نیست تا اینکه داییم که خونشون نزدیک اونجاست با اصرار مامان میره
خونه مامان بزرگ وقتی برقو روشن میکنه میبینه مامان بزرگ یه گوشه نشسته با صورت کبود هرچی
صداش میکنه جواب نمیده تو بغلش میگیره تا بخوابونتش یه دفعه یه اهی میکشه و تموم مامان بزرگم
رفت مثل پرنده ها پر کشیدو رفت مامان بزرگی که هیچ بیماری نداشت از منم سالم تر بود هیچ کس
باورش نمیشه من که مثل بهت زده ها شدم خیلی دلمون براش تنگ شده هیچ وقت فکر نمیکرم که یه
روزی از دستش بدیم مامان بزرگ خوشگلم 3 روز بعد از تولش ما رو تنها گذاشتو رفت رفتو بچه منو که
اینقدر ذوقشو میکردو ندید مامان بزرگ مهربونم ایشالا یا فاطمه زهرا هم نشین بشی با حضرت معصومه
که دیروز سالروز وفاتشون بود هم نشین بشی و شفیعت باشن الهی امین