مرغ خوشمزه.....
امروز شنبه اولین روز هفته ست و زندگیمون روال طبیعی خودشو طی میکنه و خیلی یکنواخت جلو میره باورم نمیشه که یک ماه دیگه ما پنجمین سال زندگی مشترکمونو تموم میکنیم عین برق و باد میگذره
جوجوی من مامان معصومه اینا 5 تا مرغ دارن که به نظر من خیلی خوشگلن اما به نظر بابایی چندشن اخه پرهای کتفشون کنده شده 2 تا خروسم داشتن که یکیش سفید بود و اون یکی حنایی سفیده خیلی قوقولی میکرد و مامان معصومه اینا به خاطر اینکه همسایه ها اذیت نشن دادش به یه بنده خدایی که بیچاره اخر عاقبت خوبی نداشتو شد شام شبشون اون حناییه هم که از بس مرغا رو مورد ازارو اذیت قرار میداد و مشکل همسر ازاری داشت محکوم به مرگ شد من خیلی دوست داشتم که اونو لااقل خودمون بخوریمش اخه نمیدونی که چقدر درشت بود و من هر وقت اونو میدیدم به نظرم یه مرغ سرخ شده ی خوشمزه میومد وقتی به بابایی و مامان معصومه میگفتم اونا حالشون بد میشد میگفتن تو چطوری دلت میاد که بخوریشون چون اونارو از وقتی جوجه بودن بزرگشون کردن چنین حسی داشتن اما به نظر من ادم باید از مرغایی که خودش تغذیه شون کرده و سالم بزرگ شدن بخوره راستی این خانومای بلا تخمم میذارن اما نمیدونم چرا وقتی خروسا رو داشتیم هیچ وقت مرغامون روی تخماشون نمینشستن تا جوجه بشه همسری همیشه میگه اینا هم مثل صاحبشون ازشون نمیاد که جوجه بیارن ولی به نظر من از بس که مامان معصومه بهشون غذا میده چاق شدن و تنبلی تخدان گرفتن باید رژیم غذایی براشون بذاریم تا یکم لاغر کنن به نظرم بد نیست قرص متفورمین و مدروکسی پروژسترونم توی اب خوردنشون حل کنیم شاید مشکل نازاییشون حل بشه
ای خدا اخه من چقد باحالم گوله نمکم همگی بگید ماشالا اینم عکس این خوشگل خانما