زندگی سلااااااااااام.........
سلام به دخمل ناز و خوشملم سلام به دوستای گل وبلاگی که اینقدر مهربوننو به ما لطف دارن 4 شنبه 17/2/93 دخملی رو بردیم دکتر پیش همون دکتر ایرانی که قبلا تعریفشو کردم 2 تا شربتو یه قرص به دخملمون دادو به مدت 2 روز نازنینم خوب خوب شد خدا جونم شکرت واقعا دکتر خوب یه نعمت بزرگیه .....
جمعه صبح بابا علیرضا با کاروانش راهی کربلا شد خدا پشتو پناهش ایشالا همه مسافرا به سلامت به وطنشون برگردن (امین).......ما هم از نزدیکای ظهر تا اخر شب اتراق کرده بودیم خونشون و همون شب بابایی یه کیک کوچولو گرفتو 9 ماهگی دخملی رو در کنار مامان طاطا و دایی جونو خانوم دایی جون جشن گرفتیم خدا رو شکر روز خیلی خوبی بود دوباره شنبه بعد از ظهر رفتیم خونه مامان طاطا و شبم اونجا چترمونو پهن کردیمو یک شنبه که دیروز باشه اخر شب رضایت دادیمو برگشتیم خونه ......
راستییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یه خبر خووووووووووووووب ................................
دایی جون داره بابا میشه و منم دارم عمه میشم حس عجیبی دارم خدا کنه عمه خوبی باشم ولی خدایی خیلی برای فسقلی من خوب میشه هااااااااااا هم طرف بابا یه نی نی هم سن داری که هم بازیت میشه هم طرف مامان ایشالا یه نی نی هم بازی داری خدا جونم شکرت به خاطر همه نعمتات خدایا نی نی دایی جونو و خانوم دایی جونو حفظش کن ایشالا در پناه خودت سالمو صالح باشه .....
یه اتفاق خوب دیگه ای که تو این چند روز برای من افتاده اینه که نازدونه من برای اولین بار روز 4 شنبه 17/2/92 شروع به گفتن ما ما کرد که حدود 10 باری پشت سر هم تکرار میکنه که فعلا دلمو به این خوش میکنم که منظورش همون مامانه ....
اینم عکس از جشن 9 ماهگی فسقلی ما......