عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

عشق ما؛حلما

دکتر بی مسئولیت

1391/7/17 17:27
نویسنده : مامان و بابا
276 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز روز به یادماندنی بود

من از 2ماه پیش برای همسری نوبت دندونپزشکی از درمانگاه خودمون گرفته بودم یعنی 16و17 مهر که پونزدهم خانمx مسئول پذیرش گفت چون دکتر 17 هم میره مرخصی به شوهرت بگو 16هم بیاد و ساعت 9 اینجا باشه همسری هم ساعت مرخصی گرفتو اومد درمانگاه من از اطاق خودم ساعت 9و40 دقیقه باهاش تماس گرفتم که گفت هنوز نوبتش نشده وقتی با خانم x صحبت کردم گفت شوهرت 9و5دقیقه اومده که و ما یه نفر دیگه رو فرستادیم و نوبت شوهرت 10ونیم میشه شوهر ما هم که بنده خدا تا نوبتش بشه خیابونای اطرافو متر میکنه 10ونیم میشه 11 و بعدم 11وربع اما .....

من با مسئول اصلی دندونپزشکی تماس گرفتم که این چه وضعشه که بنده خدا با کلی معذرت خواهی میگه دکتر 2ساعته که بی خبر از درمانگاه رفته و ما هم بلاتکلیف با این همه مراجعه و بیمار بعد بهم گفت که من دستیار دکترو فرستادم تا از شوهرت معذرت خواهی کنه و ماجرا رو براش توضیح بده که شوهرت یه دفه از جاش بلند میشه و بدون هیچ حرفی میره و دفترچه اش هم جا میذاره با همسری تماس میگیرم که حالشو بپرسم اینقدر عصبانی بود که توی این 5 سال بی سابقه بوده بعد از نیم ساعت خودش با من تماس گرفت و اصلن از اون عصبانیت خبری نبود و بهم گفت که تو کتاب فروشیمو دارم کتابای این ترمو برات میگیرم و گفت لطف کن از اون دسیار دکتر به خاطر رفتارم عذرخواهی کن بلافاصله مسئول دندونپزشکی باهام تماس میگیره که میگه دکتر بهشون زنگ زده و گفته من الان تو بیابونم کیفمو زدن و پرت کردن تو بیابون حالا کی کیفشو زدنو کی رفته دنبال دزدا خدا میدونه که بالاخره ساعت 12ونیم تشریفشو میاره حالا جالب اینجاست که اونایی که نوبتشون زودتر از همسری بوده رو دکی خان بی حسیشونو زده و به امان خدا گذاشته و رفته باز خوبه این بلا رو سر شوهر من نیاورده وگرنه 3ساعتو نیم بی حسی واییییییییییییییییی    

خلاصه متوجه میشم که همسر محترمم خودشون تشریف اوردن درمانگاهو دفترچه رو خودش تحویل میگیره و مراسم عذرخواهی از دستیار بعدم صبر میکنه تا کار من تموم بشه و با هم به خونه میریم

...قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید ...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان نفس طلایی
17 مهر 91 20:11
بی مسئولیتی واقعا ادم و کلاقه می کنه


واقعا اذیت شدیم امروزم برای جبران از دکتر براش به اون تاریخ استعلاجی گرفتم
مامان محمد طاها
17 مهر 91 20:33
سلام مهتاب جون.خوبی؟انشاالله ماهم روز کودک رو به زودی به نی نی گل شما تبریک بگیم عزیزم


سلام عزیزم فدات شم ممنونم از لطفت با دعای خیر شما ان شاا...
عمه جون
18 مهر 91 14:16