یارب....
یک شبی مجنون نمازش را شکست ...بی وضو در کوچه ی لیلا نشست ...گفت یا رب از چه خوارم کرده ای... بر صلیب عشق دارم کرده ای ...مرد این بازیچه دیگر نیستم... این تو و لیلای تو من نیستم ...گفت ای دیوانه لیلایت منم ...در رگت پنهان و پیدایت منم ...سالها با جور لیلا ساختی... من کنارت بودم و نشناختی.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی