هفدهمین مروارید ..........
سلام سلام صدتا سلام به فرشته زندگیم
عزیز مامان بالاخره بعد از مدتها یه مروارید کوچولو تو دهن خوشگلت رویت شد 4/9/94 ساعت 12 ظهر
خوب جونم براتون بگه که دخملی صبحها که از خواب پا میشه میگه حلما بیدار شد و پشت سرهم میگه حلما چایی عسل میخواد حلما نون پنیر میخواد
شبها هم که قبل از خواب میگی یکی بود یکی نبود بخون و ازت میپرسم قصه چی بگم میگی مندولیعنی همون قصه معروف شنگول و منگول و خلاصه به یه دونه قصه رضایت نمیدی و باید حداقل 3 تا قصه برات بگم و بعدش میگی بسه دیگه بیخوابیم شب بخیر عزیزم و بعدش خودت شروع میکنی به گفتن قصه ها به زبون خودت
راستی عشقم از شنبه هفته گذشته پروسه پوشک گیری رو شروع کردم که نسبتا موفق بودیم اما حالاحالاها فک کنم درگیریم
نفسم چند تا عکس تو ادامه مطلب گذاشتم بدو برو ببین
این عکسها ی بالا واسه محوطه بیرون ساختمونمونه
این عکس پاییزی هم واسه حیاط مامان جونه
این دوتا عکس اخری هم واسه تولد حانیه جون و حسین کوچولوهه که خیلی دوسشون داری