بازم عروسی، بازم دغدغه همیشگی
دیشب عروسی نوه ی عمه ی مامانی بود و بازم مثل همیشه بحث در خصوص شرکت یا عدم شرکت در اینجور مراسما داغ؛شکر خدا همه خانواده هم عقیده هستن برای شرکت نکردن در مراسمایی که خدا و پیامبر و اهل بیتش از شیوه برپاییش و شرکت درش راضی نیستن و به همین خاطر همراه بابا علیرضا,دایی جون,خانوم دایی و مامانی برا آخر مراسم رفتیم تا برنامه هایی که متاسفانه نزدیک به صد درصد مراسم های این روزگار دچارشن و با تاسف بیشتر آدمایی که ادعای ارزشی بودنم میکنن تو اون شرکت میکنن تموم شده باشه مامان طاطا هم که امروز عصر رفت مشهد برای یه دوره آموزشی جاش خالی بود؛ طفلی مامانی و خانوم دایی مثل اینکه جاگیرشون نیامده بود و چند دقیقه ای تو مراسم رژه می رفتن که البته فامیلا لطف کردن و تحویلشون گرفتن؛ خوبی این مراسما اینه که فامیلا رو می بینیم اونم تو این روزگار که کسی فرصت و یا شاید بهتره بگم توفیق صله رحم رو نداره و امشبم از این قاعده مستثنی نبود و خیلی ها رو دیدیم و از این لحاظ خیلی خوش گذشت؛خداکنه همیشه همه با هم خوب باشن.