عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 13 روز سن داره

عشق ما؛حلما

سیسمونی و .......

سلام خانوم خوشگل خودم الهی فدات بشم عزیز دلم کمتر از 6 هفته دیگه ایشالا لحظه دیدار ما میرسه منو بابایی که چه عرض کنم مامان طاطا و بابا جون (بابای خودم) بی صبرانه منتظر اومدنتیم بابا جون 5-6 روزیه که رفته کربلا بنده خدا هر روز به من زنگ میزنه و حال هر دو مونو میپرسه ایشالا به سلامتی از این سفر معنوی برگرده یادش بخیر پارسال اخرای خرداد همگی با هم مشرف شده بودیم عین برق و باد گذشت دختر نازنینم حدود 2 هفته پیش سیسمونی شما رو تو اتاقت چیدیم من که هر روز صبح قبل از رفتن به درمانگاه باید برم تو اتاقتو قربون صدقه خودتو وسایلات برم خیلی لذت بخشه به زودی عکس اتاق و وسایلارو تو وبت میذارم راستی 5 شنبه هفته گذشته یعنی 30/3/92 تو خونمون برای ...
5 تير 1392

ای دخمل شیطون........

سلام خجل مامان دیروز یه روز پر استرس برام بود وقتی صبح برای نماز بلند شدم مشکل داشتم نمیدونم چه جوری با بغض و نفس نفس نمازمو خوندم سریع  دراز کشیدم با گریه ایت الکرسی می خوندم نمی دونم چند بار شد  از یه طرف هم فکرو خیالای مسخره به سرم میزد یکی از این فکرا این بود که اگه زایمان زودرس داشته باشم هنوز ساک نخریدیم وسایل بچه رو کجا تو چی بذاریم فکر کن همه رو بپیچیم تو بقچه ویه دفعه میزدم زیر خنده البته فکرای دیگه هم میکردم که باعث میشد اشکم در بیاد خلاصه شده بودم مثل دیوونه ها به هر حال منتظر شدم ساعت 7 شد با درمانگاه تماس گرفتم گفتم نمیتونم برم با یکی از دکترامون تماس گرفتم و ازش خواستم برام که توی یکی از سونوگرا...
25 خرداد 1392

خبر خبر..........

سلام عزیزدل مامانی فدای اون تکونای با وقارت اینقدر به این تکونا عدت کردمو وابسته شدم که اگه 5 دقیقه بگذره و از تکون خانوم طلا خبری نشه غم عالمو میگیرم نازنینم 3 شنبه مامان معصومه و عمه جون و هانیه جون و باباش رفتن شمال جاشون خیلی خالیه دلم برای هانیه یه ذره شده در ضمن گلم یه خبر خوبم برات دارم اونم اینه که............................عمه جون که وبلاگ ثمره عشق ما از اونه و مدتهاست غیر فعاله یه نی نی تو راه داره که هانیه خیلی ذوقشو میکنه و همیشه به من میگه خانم دایی نی نی تو بذار خونه ما پیش نی نی خودمون تا من که ازشون بزرگترم مواظبشون باشم همیشه هم تا منو میبینه اول شکممو بوس میکنه فدای مهربونیت بشم عزیزم خدا جونم همه نی نی ها...
26 ارديبهشت 1392

این روزا......

مامانی فدات بشه دخمل نازنینم ماشالا این روزا اینقدر تکونات زیاد شده که من صبحها با تکونا و ورجه وورجه های تو بیدار میشم جدیدا اشتهام خیلی زیاد شده دست خودم نیست یه وقتای اینقدر غذا میخورم که بعد از تموم شدن غذا به نفس نفس زدن میوفتم راستی 9/2/92 تخت و کمد دخملمونو سفارش دادیم گفتن تا 40 روز طول میکشه تا اماده بشه من خیلی دوستش دارم و به نظرم خیلی شیک میاد امیدوارم دختر نازنینم هم از اونا خوشش بیاد متاسفانه هنوز تو انتخاب رنگ سرویس کالسکه و..... موندیم و فعلن اقدامی نکردیم امروز هم مامان جونم زحمت کشیدنو برامون اش درست کرده و40-50 نفر مهمون دعوت کرده این یه جور رسمه که ما داریم دعا کنید به خوبی مراسممون بگذره میخوام یواش یواش حاضر...
17 ارديبهشت 1392

رنگ سیسمونی خانوم طلا...............

دیروز بعداز ظهر بعد از اینکه کار درمانگاهم تموم شد با مامان طاطا و بابایی و خاله جون (منظور همون خانوم دایی جون) رفتیم برای دیدن و خرید یه سری وسایل برای خانوم طلا واقعا ادم وقتی تو این مغازه ها میره اصلن دلش نمی خواد بیرون بیاد اما خرید وسایل سیسمونی برامون یکم سخت بود چون اصلن نمیدونیم چه رنگی رو انتخاب کنیم اما با این حال یه سری از وسایل رو خریدیم که در اینده عکسهاشو میذارم دوستای مهربونم میشه به من در انتخاب رنگ سیسمونی دخملی کمک کنید خیلی خیلی ممنون میشم بی صبرانه منتظر نظراتتونم فعلن بای ...
29 فروردين 1392

صلی الل علیک یا فاطمه الزهرا.........

سیه پوشیده ماه امشب       شکسته بغض اه امشب تو ای زهرای ریحانه    کجا رفتی غریبانه مزار بی نشانت کو    بگو قبر نهانت کو علی ماندست و کوه غم     علی ماندست و این ماتم سلام ای جاری کوثر     سلام ای جان پیغمبر سلام ای سر اعطیناک   سلام ای قبله افلاک تو یاس ال یاسینی      گواه غربت دینی ...
25 فروردين 1392

الهی من فدات........

سلام دیروز 17/01/92 رفتم سونو بالاخره جنسیت ناناز مامانی معلوم شد ........... نی نی ما دخمله مامان قربونت بشه عزیز دلم تکونای نی نی از اول فروردین شروع شده دخملی ما تو 22 هفتگی و 6 روز  446 گرمه عزیزم هنوز نیم کیلو هم نیستی خدایا شکرت که منو لایق مادر شدن دونستی همیشه فکر میکردم وقتی جنین توی شکم تکون بخوره به ادم حس بدی دست میده اما الان با هر تکونی که میخوره جون میگیرم و خدا رو  شکر میکنم   ...
24 فروردين 1392