عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عشق ما؛حلما

شاخ اقا غوله رو شکستم.......

1393/3/1 16:37
نویسنده : مامان و بابا
393 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بالاخره بعد از 9 ماهو اندی موفق شدم دخملی رو ببرم اتلیه .........

دیروز ساعت 5و نیم به همراه عمه جونو حانیه و حسین کوچولو راهی اتلیه شدیم اما چشمتون روز بد نبینه دخمل بلای ما اونقدر گریه کرد که اعصاب برام نذاشته بود و منو از کرده خودم پشیمون کرد منی که نقشه ها ریخته بودم واسه عکساش و دوست داشتم تعداد زیادی عکس از این فسقلی بگیرم فقط به 3-4 تا عکس اکتفا کردم خلاصه کار یک ساعته ما به نزدیکای 3 ساعت کشیده شد و یکی از روزهای وحشتناک زندگیم بود

چند تا عکس از شاهکار امروز وروجکمون......

دخمل داری چی میخوری؟؟؟

نی نی

 

دالم به به میخولم مگه چیهههههههههههههههههه!

 

نی نی

 

واین ذوق بعد از خوردن به به.........

 

نی نی

ای شیطون بلای من ای کاش یه ذره از این خنده هاتو تو اتلیه میکردیغمگین

 

پسندها (13)

نظرات (17)

الهه مامان سلما
1 خرداد 93 17:42
اشکالی نداره مهتاب جون، همین خنده های طبیعیش قشنگتره... میدونم چی میگی، چون منم هردو باری که بردمش آتلیه ، با موهای سیخ برگشتم!
مامان و بابا
پاسخ
واقعا داغون شدم یعنی اینبارم که بردیش اذیت شدی ؟ای واااااااااااااای من پس بیخودی به اینده امیدوارم؟
ارام
1 خرداد 93 21:22
سلام غصه نخور....کلا مادرای این زمونه توو این قسمت شدیدا باهم تفاهم دارند من هنوز که هنوزه با عکس گرفتن از محمد باقر مشکل دارم
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم ای وااااااااااااااااااای پس واقعا من بیخود به اینده امیدوارم
الهه مامان سلما
2 خرداد 93 0:15
این بار متأسفانهوقت آتلیه با ساعت خواب بعد از ظهرش یکی شده بود، و این که نخوابیده بود، بداخلاق و عصبی بود، طوری که همه عکساشو نشسته گرفت، بدون لبخند!
مامان و بابا
پاسخ
عزیییییییییییییییییزم گریه نکنن خنده پیشکش هیچ چیز مثل گریه حلما داغونم نمیکنه
مامان افسانه
2 خرداد 93 1:13
سلام مامان حلما جون درکت میکنم چون روز اتلیه دنیا کارهایی می کرد دیدنی تو عمرش اینقدر گریه نکرده بود که اونروز گریه کرد تو وبلاگش گذاشتم ماجرای کاملشو یعنی میخواستم موهامو بکنم حلمای خوشگلم عروسکم میدونم مثل ماه شدی تو عکسات دوست دارم عزیزم فقط کاش یکم همکاری میکردی خاله مامانت گناه داشت فدای شمابشم من
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم اره حلما هم تو عمر 9 ماهم اندیش هیچ وقت اینقدر گریه نکرده بود دمار از روزگار من دراورد تا چند تا عکس انداختیم بعید میدونم عکسا جالب بشن دوست دارم عزیزم
مامان دردونه
2 خرداد 93 2:32
الاهی عزیزم....اکشال نداره مامانی....دخمل ما با این عکساش ما رو کشته...حالا چه برسه به آتلیه و....
مامان و بابا
پاسخ
شما لطف داری گلم فداااااااااااااات
مامان دردونه
2 خرداد 93 2:33
قلبون اون صورت به به خوردت بشم من
مامان و بابا
پاسخ
خدا نکنه خاله جونیییییییییییییییی
مامان فاطمه
2 خرداد 93 17:38
من هر موقع تو خونه اتليه راه مي اندازيم با خودم مي گم اين مامانايي كه بچه هاشونو مي برن اتليه چيكار مي كنن ؟ غرغراي لباس عوض كردن و كش و قوس گل سر زدن و سر و كله زدن براي اينكه يه جا بشينه يا بايسته و راه نيفته و از كادر خارج نشه و بالا و پايين پريدن و اواز خوندن براي اينكه بخنده و دوربين رو نگاه كنه و .... همه اينا كلي انرژي مي گيره از ادم ، ما معمولا در دو سانس صبح وبعداز ظهر يا امشب و فردا شب اتليه رو راه مي اندازيم تا چند نا عكس خوب از توش دربياد ! تنبلي نكن خواهر ! پاشو يه توك پا بيا تهران يه عكسايي بندازيم از خانوم طلا هيچ جا مثلشو نديده باشي ، بدو !اومديا!!!!!
مامان و بابا
پاسخ
اخ جون پس منتظر عکسای خوشگلتون میمونم باشه بذار اول نمونه کارهای جدیدتونو ببینم اگه خوشم اومد حتما حتما حتما مزاحمتون میشم
madarkhanomi
2 خرداد 93 20:39
لطفا یه سر بهم بزن و توی نظر سنجی شرکت کن.مرررسی
افسانه(مامان فاطمه)
2 خرداد 93 22:45
چه جالب اتفاقا ما هم چند روز پیش بلاخره به سر رسید فاطمه رو بردیم آتلیه ولی قوربونش بشم که تو همه عکساش داره فضولی میکنه و میخنده و ماشالله ماشالله اصلا اذیتمون نکرد
مامان و بابا
پاسخ
واااااااااااااااااااااااااااااای خوشبحالت فداش بشم ماشالا خانومه عزیزم
مامان محمد مهدي (مرضيه)
3 خرداد 93 9:27
سلام خيلي خودت رو نگران نكن عزيزم، بچه ها همشون اينطوري هستن منم چند ماه پيش محمد مهدي رو بردم ولي اينقدر گريه كرد كه نگو و حتي حاضر نشد ثانيه اي از بغلم بياد پايين، تازه مثلا خير سرم دو سالش بود كه رفتيم اتفاقا پنج شنبه هم وقت آتليه داشتم ولي خودشون زنگ زدن و كنسل كردن و به يك روز ديگر موكول شد فداي صورت نشستت حلما جوني
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم ای وای اخه چرا؟بعضی وقتا این نی نی های فسقلی ادمو دور از جون شما چل میکنن من که خودم چل هستم چلتر میشم
مامان فاطمه
3 خرداد 93 17:17
خودتون حتما متوجه شدين كه ما ديگه خيلي وقته كارهاي جديدمون رو تو اينترنت نمي ذاريم شما بايد حضوري تشريف بيارين نمونه كارهامون رو ببينين !!! اومديا !!!
مامان و بابا
پاسخ
ای بابا چه بازار گرمی هم میکنه باشه خودت خواستی ما رسممونه مسافرت که میریم یک ماه چترمونو پهن میکنیم خراب میشیم رو سر طرف نگی نگفتی
زری مامان مهدیار و صدرا
3 خرداد 93 23:48
عزیزمممممممممم شاید چون دورش خیلی شلوغ بوده اذیت شده، عیبی نداره دوباره همت کن و این دختر نازنین ما رو ببر آتلیه
مامان و بابا
پاسخ
نمیدونم والااااااااااااا من دیگه توبه کردم
مامان افسانه
3 خرداد 93 23:55
مامان حلما جونم با اجازتون شما لینک شدی من هر روز به شما سر می زنم حوشحال میشم شما هم وب دخمل منو لینک کنید و در ارتباط باشیم
مامان و بابا
پاسخ
عزیزم ممنون من خیلی وقته شما رو لینک کردم
madarkhanomi
4 خرداد 93 10:58
آخی فکر کنم همه بچه همینطورین ! درست همون روزی که باید خوش اخلاق باشن تبدیل به نق نقو ترین بچه میشن.عجیبه ها!!!
مامان و بابا
پاسخ
واقعا همینطوره
نفس
4 خرداد 93 12:27
نوش جونت دخمل ناز و خشگل بووووووووووووس
sana jooooni
4 خرداد 93 14:47
اي جان خنده هاتو قربون خاله جون ثنا هم همينکارو کرد من ديگه از ترسم جرأت نميکنم ببرمش .
مامان و بابا
پاسخ
خدا نکنه خاله جون همون دیگه این فسقلی ها ادمو از کرده خودش پشیمون میکنن
رضوان
4 خرداد 93 17:18
پس رفتید اتلیه چه عاالی.. منتظر عکسهای خوشملش هستیم
مامان و بابا
پاسخ
بله رضوان جونم بالاخره رفتیم مرسی از محبتت