عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عشق ما؛حلما

دوست جونم سلام

1391/7/27 9:18
نویسنده : مامان و بابا
259 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز از صبح ساعت 7 سرکار بودم تا ظهر که اومدم خونه چون روز اول ذیحجه بود منو همسری روزه بودیم (تف به ریا) اینقدر خسته بودم که چشمامو به زور باز نگه داشته بودم یک ساعتو نیمی بیش نبود که وقت رفتن دوباره من به درمانگاه شد عزای دنیا گرفته بودم اینقدر بی جون شده بودم که به زور بلند شدمو اماده رفتن تا 7 سرکار و چون بابا جونم تنها بود با همسری هماهنگ کردیم که بریم پیشش دقیقا 8 روزه که مامان طاطا مشهده و تا یکشنبه نمیاد دلم خیلی براش تنگ شده منی که باید مامانم هر روز میدیدم تا روزم شب بشه حالا 8 روزه که ندیدمش ای خدا جونم مامان جونمو در پناه خودت حفظ کن خلاصه همسر گرامی اومد دنبالمو با هم رفتیم خونه بابایی بنده خدا برامون افطاری حاظر کرده بود افطار کردیمو فیلم تکیه بر بادو دیدیم من چشمم به فیلم بودو فکرم به شام که چی درست کنم کی حال غذا درست کردن داره که به این نتیجه رسیدم که ساندویچ سوسیس درست کنم بابامو شوهری که یه خورده بیشتر نخوردن بابام فقط از گوجه هاش خورد وقتی ازشون پرسیدم چرا نخوردین زیر لب گفتن که چربه خیلی حالم گرفته شد بعد از چند روز اومدیم پیش بابا و یه غذای درست حسابی براش درست نکردم با خودم تصمیم گرفتم که اگه تا جمعه عمری بود براشون ته چین مرغ درست کنم که جبران کم کاری دیشبم بشه پدر نازنین و همسر عزیزم .......شرمنده

امروزم یکی از دوستای گلم میخواد بیاد خونمون خونه خودشون تهرانه و یه چند روزی اومده به شهر پدریش و امروزم قولشو گرفتم که بیاد خونه ما خیلی خوشحالم که اونو بعد از یک سال میخوام ببینم دیشب بهم sms داد که ادرسو بگیره و بهم گفت ساعت چند بیداری گفتم ساعت 7 ساعت یک ربع به نه زنگ زدم بهش خانم خواب تشریف داشت بهش گفتم صبحانتو بیا اینجا با هم بخوریم حالا هم منتظرم که بیاد دلم قارو قور میکنه و دوست جونم هنوز نیومده خجالت

فعلن بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی امیرحسین
28 مهر 91 12:09
سلام مهتاب جونم
قبول باشه
خوش به سعادتتون
منم مامانم مشهده
برعکس شما پدرشوهر من عاشق سوسیس و کالباسه اونم چرب
ته چینو همسرم درست میکنه!!!{اینو سانسور کن همسرت نخونه}
ضمنا ما کامپیوترمون خرابه! لپتاپم هر روز با همسرم میره و شب میاد. دیگه همسرم میادخونه من بیشتر سرم گرم این 2تا پسره! میام سر میزنم اما گاهی نظر را نمیرسم برات بذارم...همسرم هم میاد. تازه ماجرای شلوار خریدن را هم تعریف کرد.


ممنون اره شلوار خریدن همسری ماجرایی شده واسه خودش هنوز داداشم افتخار نداده منم هرچی بهش میگم با هم بریم حرفو عوض میکنه عشق یه طرفه هم باعث دردسره خدا اخر عاقبت این 2 تا رو به خیر کنه