یه اتفاق مهم ........
سلاااااااااااااااااااااااام به دخملی نازنینم که همه هستی منه الهی مامان فدات شم امروز یعنی 28/12/92
گوشواره هایی که مامان طاطا و بابا علیرضا عیدی برات گرفته بودن رو گوشت کردی اگه بدونی این 2 روز
ما با چه سختی میخواستیم گوشواره هایی رو که اولش با دستگاه تو گوشت کرده بودن رو در بیاریم
خندت میگیره 2 روز منو مامان طاطا و بابایی درگیر بودیم و هر کاری میکردیم گوشواره از مهره جدا نمیشد
و جناب عالی به محض اینکه ما دستمون به گوشت میخورد با دستای کوچولوت دست ما رو میگرفتی و
اونقدر تکون می خوردی و دادو بیداد میکردی که اصلا موفق نمیشدیم تا اینکه امشب ساعت حدودا 5/7-8
خانوم دایی جون به یه چشم به هم زدن گوشواره ها دراورد منو مامان طاطا دقیقا دست گلش درد
نکنه واقعا یه هولی بود برامون این در اوردن گوشواره ها
خوووووووووووووووووووب 27 سال پیش توی چنین روزی حدود ساعت 11 صبح یه اتفاق خیلی مهم افتاد
اونم این که یک عدد گل زیبا خدا جون به مامان طاطا و بابا علیرضا عیدی داد بلههههههههههههههههههههههه اون گل زیبا و نایاب کسی نیست جز منننننننننننننننننننننننننن
من از همین جا به خودم تولدمو تبریک میگم ایشالا که 270 ساله بشم به حق 5 تن و سایم رو سر دختر
گلم باشه و تنم سالم باشه ایشالا و همیشه خوشبخت باشم و هر چی خوبه نصیبم بشه ایشالاقشنگ شدم -گل شدم -شدم مثل عروسک - همگی بگین همگی بگین تولدم مبارک تولدم مبارک
خوب دیگه بسه بگذریم امشب بابایی زحمت کشیدو برام یه کیک خوکشل قرمز خریدو خونه مامان طاطا
اینا یه جشن کوچولو همراه با دایی و خانوم دایی جون گرفتیم و همگی با کادوهایی که زحمت کشیده
بودنو تقدیمم کردن حسابی شرمندمون کردن ایشالا که همیشه همیشه کنار هم خوشو خرم زندگی کنیم (امین)