6 ماهگی .......
سلام مامان جونی الان که دارم مینویسم تازه از خواب بیدار شدی و داری بینیتو میمالی و پاهاتو از زیر پتو
گذاشتی بیرون و اینورو اونورو نیگا میکنی که منو پیدا منی عزیزدلم دیروز یعنی 92/11/12 شما 6 ماهه شدی
و امروز وارد هفتمین ماه زندگیت شدی 6 ماهگیت مبارک مامانی عشق من دیروز صبح راس ساعت یک ربع
به 12- 2 تا واکسناشو زد که ماشالا به جز یه خورده گریه از سوز دل پیامد دیگه ای نداشت و من روز به روز از
اینکه اسم تو رو حلما گذاشتم به خودم افرین میگم چون واقعا مثل اسمت صبوری مامان خوب جونم برات
بگه که وزن عروسکم 7800 و قد رعناشم 68 سانت بود که که خدا رو شکر همه در حد نرماله دختر گلم
دیگه باید از این ماه غذای کمکی رو برات شروع کنیم که اول فرنی و بعد حریره بادومو بعشم سوپ شما
غذا خورنتون شروع میشه قطره اهنو مولتی هم باید بهت بدیم که یادم باشه امروز به بابایی بگم حتما
برات بگیره خوشکل مامان الان داره صداهایی رو در میاره که واقعا تو خونه سوتو کور ما جاش خیلی خالی
بود راستی دخملی تازه تازه یاد گرفته غلت بزنه البته خیلی کم یعنی در حد 2 بار در روز که بازم جای
شکرش باقیه برای اولین بار 4 شنبه هفته گذشته که رفته بودیم خونه دایی جون شما غلت زدی که من
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم دیگه باید برم تا یه خورده بهت شیر بدم چون کمکمک غر غرات داره
شروع میشه با چند تا عکس خوشگل برمیگردم فعلا بایییییییییییییی