عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

عشق ما؛حلما

اگر دردم یکی بودی چه بودی...

سلام دردونه مامان سلام حلمای من الهی بمیرم برات که تو این دو هفته خیلی اذیت شدی  حلمای من نمیدونم دوباره به چی الرژی داشتی که خارش لعنتی دوباره اذیتت کرد و دو هفته تمام خودتو خاروندی و زخم کردی و اینهمه کرم و شربت هیچ فایده ای برات نداشت البته حدس خودمو اطرافیان به خوردن بیش از حد عسله که باعث الرژی شده و تمام بدنت کهیر زدو خارش شدید داشتی از اونطرفم یه مروارید دیگه میخواست جوونه بزنه که باز دراومدن اون مکافاتی داشت برعکس دندونای دیگت که بدون هیچ مشکلی دراومدن واز درف دیگه سرما خوردی و بینیت کیپ میشه موقع خواب و این دو شب اخیر با ناراحتی و گریه خوابیدی نمیدونستی واسه خارشت گریه کنی واسه درد دندونت گریه کنی یا واسه نفس کشیدنت الحمدلله ...
18 دی 1394

بای بای پوشک .....

خدارو شکر این پروژه پوشک گیری دخملی هم با موفقیت تموم شد. از 30 ابان که شنبه و اول هفته بود به صورت یهویی تصمیم گرفتم دیگه پوشکت نکنم چون دیگه خانومی شده بودی واسه خودت و الحمدلله دخملیه خوب خودم مثل همیشه همکاری کرد در عرض سه هفته کاملا از پوشک گرفته شدی هفته اول روزا تند تند میبردمت دستشویی و فقط شبها پوشک میشدی و هفته دوم شبا هم دیگه پوشکت نکردم و دوبار میبردمت دستشویی و خابالوی من با اینکه تو خواب ناز بود ولی بدون هیچ شکایتی همکاری میکرد و دیگع هفته سوم رااااحت تا صبح بدون رفتن دستشویی میخوابی اابته ناگفته نماند که دو سه شب تو خواب از دستت رفت و خیس کردی ولی با صبوریه من و همکاریه خودت دیگه تموم شد.  بازم مثل همیشه موفق بودیم خدایا ...
26 آذر 1394

هفدهمین مروارید ..........

سلام سلام صدتا سلام به فرشته زندگیم عزیز مامان بالاخره بعد از مدتها یه مروارید کوچولو تو دهن خوشگلت رویت شد 4/9/94 ساعت 12 ظهر خوب جونم براتون بگه که دخملی صبحها که از خواب پا میشه میگه حلما بیدار شد و پشت سرهم میگه حلما چایی عسل میخواد حلما نون پنیر میخواد شبها هم که قبل از خواب میگی یکی بود یکی نبود بخون و ازت میپرسم قصه چی بگم میگی مندول یعنی همون قصه معروف شنگول و منگول و خلاصه به یه دونه قصه رضایت نمیدی و باید حداقل 3 تا قصه برات بگم و بعدش میگی بسه دیگه بیخوابیم شب بخیر عزیزم  و بعدش خودت شروع میکنی به گفتن قصه ها به زبون خودت راستی عشقم از شنبه هفته گذشته پروسه پوشک گیری رو شروع کردم که نسبتا موفق بودیم اما حا...
9 آذر 1394

دردونه 27 ماهه ....

سلام عزیز مامان فرشته نازم چند روزیه که 27 ماهه شدی و بزرگ شدنت عین برق و باد میگذره جوری که باورش برام سخته تند تند بزرگ میشی هر روز شیرین تر از دیروز هر روز قشنگ تر از دیروز حرف میزنی و منو شگفت زده میکنی راستی دایی جون یک هفته ای هست که برگشته شکر خدا و روزی هزار بار خدا رو شکر میکنیم خدا همه رزمندگان اسلام رو محافظت کنه حلما و عکس های 27 ماهگیش تو این غکس که واسه ماهگردته پات نمیدونم به کجا خورده بود و یه کوچولو خون اومد کل اون شبو گریه کردی به قول خودت حلما لوسه ...
23 آبان 1394

دخترک دو سال و دوماهو اندیه من.....

سلام بر دردونه مامان حلمای من تو این روزهای محرم خیلی دلتنگم دلتنگ داداشیه یکی یدونم داداشی که همراز دوران مجردیم بود و با وجود اون اصلا نداشتن خواهرو احساس نکردم حالا دایی محمدت نزدیک 3 هفتس که رفته سوریه واسه دفاع از اسلام و حرم حضرت زینب و رقیه واسه دفاع از مظلوم واسه نابودیه دشمن خدایا خودت کمکشون کن کمک کن تا ریشه این ستمگرا از روی زمین برداشته بشه به حق محمد وال محمد خدایا داشمو به خودت سپردم و همه داداشایی که خواهرشون چشم انتظارشونن تو رو به حضرت زینبت قسم میدم  حلمای من تو هم دعا کن مادر که تو الان عین فرشته ها پاکی و پیش خدا عزیز اللهم عجل لولیک الفرج خوب ...دختر دو سال و دوماهه و اندیه من تو این روزها حسابی بلبل زبون شده...
4 آبان 1394

بیست و پنجمین ماهگرد

                                                                               حلما و یه دوست نی نی وبلاگی                         و عکس های متفرقه                                                     &n...
22 شهريور 1394

بای بای می می .....

خداحافظ ای دوران شیرین شیردهی  خداحافظ ای نابترین  لحظات قشنگ مادر و فرزندی  چقد دلم برای اون روزها تنگ میشه هر وقت یادم میفته اشکم سرازیر میشه واسه من انگار خیلی سختتر بود انگار من به اون لحظات وابسته تر بودم تا دخملی  دقیقا 12 روزه که دخملیه نازو صبورم تو ترکه میگم تو ترک چون واقعا به شیر خوردن وابسته بودی روزها کم کمش 5-6 بار و شبها به طور متوسط 6-7 بارو واسه شیر خوردن بیدار میشدی این اواخر خیلی بدتر بود من اصلا حالا حالاها تصمیم نداشتم که تو رو از شیر بگیرم و همیشه میگفتم میخوام تا هر وقت دخترم درست داره شیر بخوره اما دوستام و اطرافیانم میگفتن اگه لازم بود خدا تو قران صراحتا نمیگفت تا دو سال و منم برای فرار از ا...
7 شهريور 1394

کلمات جالبی که دخملم میگه ...

سلام بر حلمای نازمو دوستای خوشگلم بعد از مدتها فرصت پیدا کردم تا بیامو تعدادی از کلمات و حرفایی که دخملی در طول روز به زبون میاره رو بنویسم تا برامون به یادگار بمونه و بعد ها با دیدنش کلی ذوق کنیم : ماشین = مانیش - بیب بیب محمد امین (پسر خاله من) =مانیا داریوش = دایوس اسانسور = انانوس مادر = ماتر موز= موس بابا بزرگ = بابا یو  مامان معصومه = ماموس بابا علیرضا = بابا علی - بابا جون فاطمه کوچولو دختر داییه حلما= اجی سرسره = لولوس کفش= دفش بشین = بیش گل = لل عروس = علوس قطار = بوب بوب چی چی به سه چرخه و دوچرخه = موتور نکن= نتن نماز = مماس پویا = پیا پفک = بیلا جارو = جایو  به محض دیدن کیک ت...
17 مرداد 1394