عشق ما حلماعشق ما حلما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
باباجونی باباجونی ، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

عشق ما؛حلما

بمون نخندین لطفا........

سلام از اونجایی که من برای یازدهمین ماهگرد دخملی خودم هنرنمایی کردمو کیک درست کردم و باز از اونجایی که این کیک مامان پزون از نظر بابای حلما خوشمزه نبود و بش نچسبید دلش طاقت نیاوردو 3 شنبه هفته پیش وقتی حلما رو برده بودیم مطب دکترش بابایی چشمش به شیرینی فروشی افتادو به یه چشم برهم زدنی یه کیک خوکشل واسه دخملی خرید دخملم یه همچین بابای شکمویی داریاااااااا اسم ما تپلا بد در رفته   اینم عکس دخمل نازم و دومین کیک 11 ماهگیش   ...
27 تير 1393

ویروس رزوئلا.........

سلام همونطور که در جریانید دخملی از 5 شنبه شب به مدت سه شب تب شدید داشتو بهونه گیر و کلافه بود منم کارم شده بود پاشویه دادنو استامینوفن دادن به دخملی که با این وجود بازم بدن عزیزدلم گرمه گرم بود بعد از اینکه دیدم عشقم خیلی تبش رفته بالا براش شیاف استامینوفن گذاشتمو مثل اب روی اتیش تب دخملی به یکباره اومد پایین تا این که همون شب 22 تیر ساعت 11/5 متوجه شدم یه مروارید کوچولو کنار 2 تا دندونای قبلیش جوونه زده و به این نتیجه رسیدیم که تب دخملی به خاطر دندون دراوردنش بوده اما فرداش که با وجود سرد بودن بدنش دونه های زیادی رو بدنش دیدم روی شکو کمرو گردنشو دستاشو پاهاشو صورتش وای خیلی ترسیده بودم همینطور گه داشتم بدن دخملمو وارسی میکردم یاد یکی از...
25 تير 1393

سومین مروارید.........

سلام عزیز مامان الهی بمیرم برات که این روزا خیلی داری اذیت میشی عشقم دیشب یعنی 22 تیر ساعت 11 و نیم سومین دندون کوچولوت که واقعا مثل یه مروارید تو صدف میدرخشید رو دیدم قربونت بشم عزیزدلم مبارکت باشه من تو این چند روز همش فکز میکردم دندون بالاییهات میخوان در بیان اما دندون سومت کنار دندون پایین سمت چپ در اومده گلم ایشالا زودتر درد دراومدن دندونات زودتر تموم بشه دیگه طاقت ندارم درد کشیدنو اذیت شدنتو ببینم ...
23 تير 1393

مهمون داغ ......

دخملی از 5 شنبه شب تب داره و با دیشب میشه  3 شبه که بچم بدنش داغه داغه الهی برات میرم مامانی خیلی بی حوصله و کلافه بودی و غر میزدی و همش دوست داشتی بغلت کنیم بی اشتها هم شده بودی و حتی ابم باید به زور بت میدادم دیروز صب وقتی دیدم خیلی داغی زنگ زدم به بابایی تا ببریمت دکتر البته دکتر خودت صبحها مطب نیست مجبور شدیم ببریمت پیش دکتر جورابچی که اونم دکتر خوبیه فقط یه خورده پیره دخمل نازمم که کلا میونش با اقایون خوبه اصلا ناراحت نبودی که دکتر داره معاینت میکنه و دکتر بنده خدا هم برات صدا درمیاوردو شما هم بهش میخندیدی قلبونت بشم عزیزم خلاصه دکتر بعد از معاینه گفت نی نی ما چیزیش نیست و احتمالا داره دندون در میاره الهی بمیرم برات که اینقدر داری ...
22 تير 1393

یازدهمیم ماهگرد عشقم.........

سلااااااااااااااااااااااااااااام عشق مامان عزیزدلم 11 ماهه شدی و پا به 12 ماهگی گذاشتی الهی فدات بشم اصلا باورم نمیشه چقدر عمر زود میگذره اههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه عزیزم من طریقه پخت کیک 3 دقیقه ای رو از تو گروه اشپزی وایبر یاد گرفتم و دوست داشتم واسه ماهگردت درست کنم دیشبم که خونه مامان طاطا اینا بودیم درستیدم به نظز خودم که خیلی خوشمزه شده بود اما بقیه دوست نداشتن فقط خانوم دایی و مامان طاطا و بابا علیرضا به خاطر اینکه من ناراحت نشم به زور خوردن اینم عکسش   دخملی و کیک مامان پز شمعها از کیکه بزرگترن     الهی فدات خوکشلم که اینقدر وروجکی که اصلا نمیشه ازت یه عکس درستو حس...
12 تير 1393

بالاخره تموم شد.......

سلام به همه دوستای مهربونم بالاخره امتحانات استرس اور پشت سرهم و درس خوندنای شب امتحانی من تموم شد خدا رو شکر یه چند روزیه دارم بعد از چند سال یه نفس راحتی میکشم این دو ترم اخر خیلی اذیت شدیم هم من هم دخملی من که موقع درس خوندمو فقط میتونستم با خواب حلما خانوم تنظیم کنم حالا از شانسی که من داشتم خانوم خانوما کم خواب شده بود (البته ترم اخر) موقعی هم که بیدار بود تا من کتابمو دستم میگرفتم تلاش میکرد تا کتابو از دستم بکشه من یه کتاب دیگه میدادم دستش اما اون کتابی که دست من بود رو میخواست یه وقتایی کتاب خودمو میدادم بهشو کتاب قصه حلما رو میخوندم فسقلی خانوم کتاب منو پرت میکردو کتاب قصه رو میگرفت داستانی داشتیم ما دو تا تو این مدت خلاصه هرچی ک...
6 تير 1393
1